جمعه ۸/۱۱/89 ساعت 20:25
من دارم برات مینویسم تو وبابا هم پائین آپارتمان رفتین ملاقات عمه و پسر عمه هات اومدن تا تو رو ببینن وچون قبلا اطلاع نداده بودن بالا نیومدن خانواده محترمی هستن هر چند من دوست داشتم که توی یه موقعییت بهتر میومدن و من هم میتونستم به خوبی پذیرای وجودشون باشم ولی گفتم که خدمتکار نداریم ومامانی وبابایی هم اینجان بابایی مدتیه که به دلیل وخیم شدن حال عمومیش نمی تونه بره سر کار و اومده که پیش تو باشه مامان هم بعد از ظهر بعد از ساعات اداریش میاد اینجا تا به من کمک کنه آوا جونم امیدوارم بخاطر تو هم که شده خدا بهم کمک کنه تا بتونم یه آدم خوبو استخدام کنم آخه نمی تونم گل دخترمو دست هر کسی بسپارم در هر صورت امید وارم ...
نویسنده :
نرگس
15:01